ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

سراج صراط



اگر مسیح جان به تن های بی جان داد

و یا خبر ز پس پرده های پنهان داد

حسین فاطمه دل های مرده را جان داد

اگر چه جان و دلش را به راه ایمان داد

اگر کلیم با عصا به نیل فرمان داد

و یا به اذن خدا چوب را جان داد

حسین درس شهامت به موج غران داد

همان دمی که به عباس اذن میدان داد

اگر خلیل را خدا نشان قربان داد

بجای ذبح پسر،قوچ آمد و آن داد

حسین هستی خود را به راه جانان داد

نفس،نفس،جگرش را به راه قرآن داد

اگر که نوح کفر را به باد طوفان داد

و با سفینه، راه را نشان یاران داد

حسین کشتی خود را به کل دوران داد

و بر قلوب کویری هوای باران داد


مهدی قانع پور

مرثیه حضرت عباس (ع)



سقا به میدان میرود با مشک بی آب

اصغر شده از تشنگی بیمار و بیتاب

آیا شود یک جرعه آب آرد به خیمه؟

تا اصغر مولا نباشد زار و تشنه

طفلان و دستان عمو و خشکی لب

یک چشمشان دنبال او یک دیده با اَب

یا رب عمو آید شده با مشک خالی

پشت پدر بی او شود ماه هلالی

صف میدرد پور علی با ذکر تکبیر

با امر مولا میرود او سوی تقدیر

هم رزم او چون خامس آل عبا بود

عباس سر تا پا، بگوشِ هر ندا بود

با هر رجز تفسیر طه کرد و یاسین

تا ذکر لبهای حسین شد یاس آیین

آری انا بن الفاطمه دخت پیمبر

خاموش شد عباس اینجا پور حیدر

تکرار کرد اما حسین رمز رجز را

خاموش بود عباس و امد سمتش آقا

گفتا برادر جان جواب از تو نیامد

گفتا مرا فرزندی زهرا نشاید

با چشم گریان گفت با مولای خوبان

هستم غلام فاطمه ای جان جانان

سقا به میدان میرود با مشک بر دوش

طفلان عطشان بر زمین چسبانده آغوش

او میزند شمشیر و آید تا شریعه

گویا که جانش را نهاده او ودیعه

برداشت مشتی آب و گفت ای آب دریا

اف بر تو باد ای آب،عطشان است مولا

می تاخت سوی خیمه ها عباس حیدر

اندر کمینش گرز و تیغ و تیر و خنجر

مشکی پر از آب گوارا داشت در دست

او تشنه بود و از می مولای خود مست

دیگر نمی آمد به چشمش خیل دشمن

غران گذر میکرد از دریای آهن

دستش ز مچ با حیله ی دشمن جدا شد

با دست چپ سقای دشت نینوا شد

این بار بازویش هدف شد همچو زهرا

افتاد مشک و کرد با دندان مدارا

بین دو زانو سینه ی خود را سپر کرد

مشکش به دندان عزم هرگونه خطر کرد

ای وای از تیری که مشکش را دریده

عباس رنگ از رو و رخسارش پریده

دنیا دگر روی سرش گویا خراب است

یا رب میان خیمه ها قحطی آب است

بی دست بود و نا امید از سَقیِ طفلان

ای وای ناگه تار شد چشمش ز پیکان

پیکان به زانوهای خود از چشم در کرد

ناگه عمودی سجده بر آن فرق سر کرد

فرقش دوتا دستش جدا چشمی پر از خون

دنبال لیلا بود گویا چشم مجنون

افتاد با صورت به روی خاک عباس

ناگه هوا پر شد ز عطر نیلی یاس

حالا حسین و چشم خونین برادر

عباس و عشق و ناله و دیدار آخر

حالا حسین و پاسخ طفلان تشنه

حالا حسین و خنجر و شمشیر و دشنه

حالا حسین و اصغر تیر سه شعبه

حالا حسین و شیعه و فریاد و روضه

جرعه ی وصف



وصف تو را با غزل آمیختن



جرعه  ز دریاست  به جان ریختن

تشنه اگر جرعه ز دریا گرفت

حاصل او نیست  مگر سوختن

فاطمه یعنی همه حب خدا

فاصله با فاء فنا کاستن

فاطمه یعنی هنر  ناب رب

طاء طلب  تا طمع باختن

فاطمه یعنی همه معنای عشق

میم محبت به خدا داشتن

فاطمه انسیه و حوراء جان

هاء همه هستی از او ساختن

دانه ی معنا به جز از نا م او

هیچ شود حاصل آن کاشتن

اجر نبی بود مودت به او

آه چه اجری و چه پرداختن

سینه سپر کرد گل احمدی

تا که ولی شد هدف تاختن

یاس ندارد به خدا تاب نار

این چه گل و آن چه گل آراستن

رسم مودت به گل یاس نیست

بوته ی گل را به در ی دوختن

داغ دلت شد به خدا فاطمه

باب علی را به غضب کوفتن

داغ تو  شد آتش باب علی

کینه    نسوزد به جز از خوشتن


مهدی قانع پور


 

بانوی بهشت



بانوی بانوان بهشتی

با علی درد خود را بگو تو

ای یکی یادگار پیمبر

بی تو سنگ صبوری ندارم

بین  دیوار و در گریه کردم

ای امیر سپاه ولایت

ناله هایی که در سینه داری

چشم تو چشمه ی عشق من بود

هم ره و یار تنهایی من

من وصی و تو موصی، دریغا

می برم یاس خود را شبانه



ای که با یاسها هم سرشتی

از چه بشکسته پهلوی کشتی

بر غریب مدینه تو پشتی

خون شده دل ز خون روی خشتی

با سکوتت علی را تو کشتی

سوی خط رفتی و برنگشتی

می خراشد دلم را به سختی

پس چرا چشم خود را تو بستی

ناگهان از کنارم تو رفتی

بر دلم خطی از غم نوشتی

تا نهان سازم او را به دشتی


مهدی قانع پور

94/12/6

 

خنجر در رگهای نور


او که در محض سیاهی، نور بود   

بانگ حق در گوش ظلم و زور بود

او که در عصر جهالت های نو  

خوار در چشمان قومی کور بود

حنجرش را خرج دینش می نمود   

حرف او برّنده و  مأثور بود

استخوان کفر با حرفش شکست   

شاه سلمان پیش او مقهور بود

شاه وهابی هم آوردش  نبود 

او در این میدان فقط مأمور بود

نقشه  از صهیون و اجرا از سعود 

قاضی وهابیان، مزدور بود

مثل یحیی حرف حق میزد نِمر  

همچو یحیی قاتلش مخمور بود

گرچه صوتش را بریدند از گلو 

       خون پاکش جوششی از نور بود


مهدی قانع پور

94/10/25

 

 

 

 


ندای دل

مهدی ای پیمانه ی پنهان یار

مهدی ای سرمایه ی دیرین حق

مهدی ای میراث دار انبیاء

میم و هاء و دال و یاءِ نام تو

تا نیایی وضع عالم در هم است

دست های ظالمان در دست هم

بی تو گویا راه را گم میکنیم

ای به قربان نماز لیل تو

یک دعا کن تا ولایی تر شویم

تا نباشد روح ،آنی بی ولی

 

آخرین دردانه ی زهرا تبار

ترجمان لحظه های انتظار

صاحب تیغ شریف ذوالفقار

معنی هر داغِ  یک مظلومِ زار

ظلم و ظالم خارج از حد و شمار

بی تو شیطان آمده با ما کنار

آرمانها می شود حرف و شعار

درقنوتت نام ما را هم بیار

تا مسلمانی نباشد مستعار

لاله ی باغ تو باشیم و نه خار

مهدی قانع پور

94/9/13 

جمعه های غریبی

 

جمعه ها را ندبه بهتر میکند

شبنم صبح امید و انتظار

نغمه ی این الحسن، این الحسین

جمعه گویا مهدی صاحب زمان

حس دلگیر غروب جمعه ها

تا طلوع صبح جمعه، انتظار

عاقبت یک جمعه صوت آن ظهور

خانه ی دل را معطر میکند

چشم های شیعه را تر میکند

شیعیان را سخت مضطر میکند

قلب عالم را مسخر میکند

مرغ دل را باز پرپر میکند

شعله ی دل را منور میکند

عالمی را غرق باور میکند


مهدی قانع پور

94/9/6


 

زمزم زمزمه



عالم اگر از حسین گویند کم است

ما را چه نیاز است به دکان طرب

یک دانه ی اشک است اگر سِّر وجود

اشک تو اگر باب بهشت است حسین

چون پا به دلم نهی قیامت سازی

آنجا که حسین بانی سفره شود

شش گوشه و شش محور نور ابدی

اسلام حیاتش از همین آه و دم است

آنجا که بهای همه عالم به غم است

دریا بَر این جود به مقدار نم است

فردوس برین بی تو سرای عدم است

وقتی که قمر بوسه گهش آن قدم است

عالم همه ریزه خوار خوان کرم است

هرچیز که هست و نیست در این حرم است


مهدی قانع پور

24/8/94

نوحه برای مناسبت اربعین

اربعین زهرا حزین است

از نجف تا کربلا باز

پرچم سرخ حسینی

از محرم تا صفر باز

زائر سلطان دین است

مرکز ثقل زمین است

زینت عرش برین است

چله ی اهل یقین است

یا حسین جانم حسین جان

یک نظر با ما گدایان

ما اسیرانیم و دنیا

گشته ما را همچو زندان

عمه زینب مرهمی بر

در مسیر کوفه تا شام

یک سه ساله غرق ماتم

آخرین تصویر ذهنش

داغ زین العابدین است

نیزه ای ، خضرا نگین است

در غل و زنجیر کین است

خون بابا روی زین است

یا حسین جانم حسین جان

یک نظر با ما گدایان

ما اسیرانیم و دنیا

گشته ما را همچو زندان

روضه خوان در جاده ی عشق

خادم این زائران باز

دیده ها بارانیِ اشک

مهدی صاحب زمان باز

مقصد جانانه این است

حضرت روح الامین است

ابر دلهاشان غمین است

با عزاداران قرین است

 

یا حسین جانم حسین جان

یک نظر با ما گدایان

ما اسیرانیم و دنیا

گشته ما را همچو زندان

 

مهدی قانع پور

94/8/21

پیکار عاشقانه

خورشید که از اوج زوالش آمد

چون هاشمیان فصل خزانی گشتند

چون سینه اش از جور عدو تنگ آمد

رخصت طلبید از امامش به خشوع

گفتا که علمدار، حرم در عطش است

چون مشک نهاد روی دوشش عباس

هم رزم  امامش شد و طوفان واره

صفها بشکست و آب  آمد به رکاب

از آب روان مشک چو جانی بگرفت

می تاخت به سوی حرم عشق عباس

بی دست شد و مشک به دندان بگرفت

سوی حرمش نبود پای رفتن

ای وای از آن لحظه که افتاد ز اسب

ای وای از آن لحظه که جان داد عباس

ماه علوی وقت جدالش آمد

عباس علی غصه به حالش آمد

مردانه پی مهر وصالش آمد

ماتم به دل حسین و آلش آمد

طفلی ز عموی خود سوالش آمد

جانی  به تن رباب و طفلش آمد

غرید که مرگ خصم فالش آمد

نوشیدن بی اذن محالش آمد

امید به چشمان زلالش آمد

عالم به تماشای جلالش آمد

مشکش که دریده شد ملالش آمد

تیری به زیارت جمالش آمد

برخورد زمین و مه مثالش آمد

پشت الف حسین دالش آمد


مهدی قانع پور

1/8/94