ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

جرعه ی وصف



وصف تو را با غزل آمیختن



جرعه  ز دریاست  به جان ریختن

تشنه اگر جرعه ز دریا گرفت

حاصل او نیست  مگر سوختن

فاطمه یعنی همه حب خدا

فاصله با فاء فنا کاستن

فاطمه یعنی هنر  ناب رب

طاء طلب  تا طمع باختن

فاطمه یعنی همه معنای عشق

میم محبت به خدا داشتن

فاطمه انسیه و حوراء جان

هاء همه هستی از او ساختن

دانه ی معنا به جز از نا م او

هیچ شود حاصل آن کاشتن

اجر نبی بود مودت به او

آه چه اجری و چه پرداختن

سینه سپر کرد گل احمدی

تا که ولی شد هدف تاختن

یاس ندارد به خدا تاب نار

این چه گل و آن چه گل آراستن

رسم مودت به گل یاس نیست

بوته ی گل را به در ی دوختن

داغ دلت شد به خدا فاطمه

باب علی را به غضب کوفتن

داغ تو  شد آتش باب علی

کینه    نسوزد به جز از خوشتن


مهدی قانع پور


 

بانوی بهشت



بانوی بانوان بهشتی

با علی درد خود را بگو تو

ای یکی یادگار پیمبر

بی تو سنگ صبوری ندارم

بین  دیوار و در گریه کردم

ای امیر سپاه ولایت

ناله هایی که در سینه داری

چشم تو چشمه ی عشق من بود

هم ره و یار تنهایی من

من وصی و تو موصی، دریغا

می برم یاس خود را شبانه



ای که با یاسها هم سرشتی

از چه بشکسته پهلوی کشتی

بر غریب مدینه تو پشتی

خون شده دل ز خون روی خشتی

با سکوتت علی را تو کشتی

سوی خط رفتی و برنگشتی

می خراشد دلم را به سختی

پس چرا چشم خود را تو بستی

ناگهان از کنارم تو رفتی

بر دلم خطی از غم نوشتی

تا نهان سازم او را به دشتی


مهدی قانع پور

94/12/6