ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولی» ثبت شده است

ندای دل

مهدی ای پیمانه ی پنهان یار

مهدی ای سرمایه ی دیرین حق

مهدی ای میراث دار انبیاء

میم و هاء و دال و یاءِ نام تو

تا نیایی وضع عالم در هم است

دست های ظالمان در دست هم

بی تو گویا راه را گم میکنیم

ای به قربان نماز لیل تو

یک دعا کن تا ولایی تر شویم

تا نباشد روح ،آنی بی ولی

 

آخرین دردانه ی زهرا تبار

ترجمان لحظه های انتظار

صاحب تیغ شریف ذوالفقار

معنی هر داغِ  یک مظلومِ زار

ظلم و ظالم خارج از حد و شمار

بی تو شیطان آمده با ما کنار

آرمانها می شود حرف و شعار

درقنوتت نام ما را هم بیار

تا مسلمانی نباشد مستعار

لاله ی باغ تو باشیم و نه خار

مهدی قانع پور

94/9/13 

پیکار عاشقانه

خورشید که از اوج زوالش آمد

چون هاشمیان فصل خزانی گشتند

چون سینه اش از جور عدو تنگ آمد

رخصت طلبید از امامش به خشوع

گفتا که علمدار، حرم در عطش است

چون مشک نهاد روی دوشش عباس

هم رزم  امامش شد و طوفان واره

صفها بشکست و آب  آمد به رکاب

از آب روان مشک چو جانی بگرفت

می تاخت به سوی حرم عشق عباس

بی دست شد و مشک به دندان بگرفت

سوی حرمش نبود پای رفتن

ای وای از آن لحظه که افتاد ز اسب

ای وای از آن لحظه که جان داد عباس

ماه علوی وقت جدالش آمد

عباس علی غصه به حالش آمد

مردانه پی مهر وصالش آمد

ماتم به دل حسین و آلش آمد

طفلی ز عموی خود سوالش آمد

جانی  به تن رباب و طفلش آمد

غرید که مرگ خصم فالش آمد

نوشیدن بی اذن محالش آمد

امید به چشمان زلالش آمد

عالم به تماشای جلالش آمد

مشکش که دریده شد ملالش آمد

تیری به زیارت جمالش آمد

برخورد زمین و مه مثالش آمد

پشت الف حسین دالش آمد


مهدی قانع پور

1/8/94