ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

ازموج تا اوج

آنچه آمد بر زبانم شعر گونه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم» ثبت شده است

بانوی بهشت



بانوی بانوان بهشتی

با علی درد خود را بگو تو

ای یکی یادگار پیمبر

بی تو سنگ صبوری ندارم

بین  دیوار و در گریه کردم

ای امیر سپاه ولایت

ناله هایی که در سینه داری

چشم تو چشمه ی عشق من بود

هم ره و یار تنهایی من

من وصی و تو موصی، دریغا

می برم یاس خود را شبانه



ای که با یاسها هم سرشتی

از چه بشکسته پهلوی کشتی

بر غریب مدینه تو پشتی

خون شده دل ز خون روی خشتی

با سکوتت علی را تو کشتی

سوی خط رفتی و برنگشتی

می خراشد دلم را به سختی

پس چرا چشم خود را تو بستی

ناگهان از کنارم تو رفتی

بر دلم خطی از غم نوشتی

تا نهان سازم او را به دشتی


مهدی قانع پور

94/12/6